دیگه هیچی نیست تو حوض عقیده ها
یه تن مونده که نمی‌خواد بشه اسیر خاک

بازم منم نشستم دنیا می‌چرخه دور سرم
تجربه خوبی بود احمق بودن 
در لحظه بر باااد رفت نرسید فرداا 

من هنوز عاشق پس زمینه ها خاکستری مث من عوض نشد معلوم نیست طبیعت و رنگش 
زمستون سرد بود ترک میخورد دیوار گلی گرمم نمیکنه چای کم رنگ بعدا بعدا
زبون ساده دستا مبهم قاصدکا نخوندن، نرقصیدن با من